زمستان است و هوا پر شده از
"دوستت دارم" هایی که
به باد ها سپرده ام،
کــــاش پنجره ات باز باشد ...
آه باز زمستان
و باز ابر های گرفته ای که نمی بارند
شباهت عجیبی است
میان زمستان
و حال هوای این روز های من....
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد.....
هـــ ــرگـــــــــــــ ـــــــز.... !!!
چون محال میشوی ...
مثل همه ی آرزوهایم !!
میشوی حبابی در مه !!
من عقابی بودم
که نگاه یک مار
سخت آزارم داد؛
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود،
که فریب چشمش
سخت جادویم کرد؛
در نوک یک قله
آشیانش دادم؛
که همین دلرحمی
چه به روزم آورد،
عشق جادویم کرد،
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم
من عقابی بودم....
تنهایی همدم خوبی نیست برای درد ها !
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس تر میکند...
"خیلی دلتنگم" اما...
نمیدانم "خیلی" را چگونه بنویسم
که "خـــــیلـــــ ــی" دیده شود...!
شب است و ماه میتابد؛
ستاره نقره میپاشد؛
و من در خلوتی آرام،
ذکری آشنا دارم...
ببند چشمان نازت را
و باور کن
خدا نزدیک نزدیک است..
بخواب آرام،
مکن فکری ز غم هایت،
خدا بیدار بیدار است...
غمت را باز گو با او
که او مشتاق این کار است...
هــــــــــــوایم را داشتـــــــه باش!
نداشـــــــتی هم مهـــــــم نیست!!!
من،
دلـــــــم،
همیشـــــــــه،
"بــه تــــــــو"
گرم خواهد مــــــاند. . .
گفته اند :
هر سن و سالی که داشته باشی،
اگر کسی نباشد!
که با یادش،
چشمانت از شادی یا غم پر از اشک شود؛
هر گز زندگی نکرده ای...!
و مــ ـن ایــ ـن روزهــ ـا زنــ ـدگــ ـی میـکنـ ـم. . .
عـــشق.....
زیــــــبـاتـــرین
لــــــذتــــیست کـــه بــه
وقــــت ارتــــکاب آن
خــــدا بــــــرای بـــشر
ایــــستــاده "دســت"
مـــیزنــد....
نمی دانــم ..
چــرا بیـن ایــن همـــه آدم پیــله کـــرده ام
بــه تــــو ..
شــــاید فــقط با تـــــو
پــــــــــروانــه می شــــوم ..
تــــــــنهایی ام فــــــــقط ادعــــا دارد !
بـــا ایـــن هــمه بــــزرگــی اش ...
جــــــای خــــالــی ات را پــــر نـــمی کـــــنــد !
تـــ ــو را دوســـ ـتـــ دارمــ
بــ ـدونـــ آنکـــ ــه علــ ـتشـــــ را بدانــ ـم!!
محبتــــ ــی که دلــیـــ ـل داشتـــ ـهـ باشــ ـد
یـــ ـا احـتـــ ــرامــ اســتــ یا ریــ ـا...
فروغی چه زیبا میگفت:
اگر به یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما..!!
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم؛
نه برای نیاز،
نه از روی اجبار،
و نه از روی تنهایی،
فقط برای اینکه او ارزشش را دارد....
خدایا!
تو دنیای ما آدما
یه حالتی هست
به نام" کم آوردن"
ولی تو که خدایی
پس نمیتونی تجربش کنی
خوش ب حالت...!!
یادته!! زیر گنبد کبود
دوتا عاشق بودن و کلی حسود،
که تقصیر همون حسودا بود
حالا شده یکی بود یکی نبود...
دیوار احساس مرا؛
همه کوتاه میپندارند..!
اما چه میدانند
در پس این دیوار کوتاه
زمینش عمق فراوان دارد...
تختی که چند روز پیش خالی شد...
و قلبی که دیگر روی تکرار نیست...
و هوادارانی که دیگر نمیتوانند نگرانت شوند...
و صدایی که تا ابد جاودانه میماند...
خداحافظ مرتضی...
میگفتی "یکی هست" اما حالا رفتی و دیگر کسی نیست...
"جاده ی احساسم" یک طرفه میشه بی حضور صدای نابت
"بغضم" میشکند از غم نبودنت،
دیگه "نگرانت" نیستم چون میدونم که جات راحته،
صدای شرشر بارون نیست صدای اشکای منه که "ستایشت" میکردم...
رفتی " یکی یکدونه ی" موسیقی نسل من...
به خدا میسپارمت...
تو همیشه جاودانه ای
"تسلیت"
روی دستش پسرش رفت ولی "قولش" نه
نیزه ها تا جگرش رفت ولی "قولش" نه
این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پای نعش قمرش رفت ولی "قولش" نه
هر کجا مینگری نام حسین است و حسین
ای دمش گرم سرش رفت ولی "قولش" نه...
نازم آن آموزگاری را که در یک نصفه روز
دانش آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعداز آن با خون هفتادودو تن امضا کند...
پشت آن پنجره ی رو به افق
پشت دروازه ی تردید و خیال
لا به لای تن عریانی بید
من در اندیشه ی آنم که تورا
وقت دلتنگی خود دارم و بس ...